مراسم آزمايش ادرار

محمد رضا زماني
yekallepook@yahoo.com

به نام خدا

مراسم آزمایش ادرار

قرار است سرو سامان را سرهم کنم و سفت بگیرم . الان هم ایستاده ام توی صف و یک نفر می گوید: بیا تو آقا.
می روم جلو تر، نشسته است روی صندلی و یک میز روکش دار ترکش دار هم گذاشته جلویش.
یک لنگ پا ، با دمپایی و ته پیراهنی که انداخته روی شلوارش از زیر میز پیداست. از سه تا پله
می روم بالا ، دیگر نمی توانم زیر میز را ببینم ، بعد از چند ثانیه بررسی مجبورم چیزی بپرسم .
آقا ببخشید؟! این در دستشویی کجاست؟! مگسی را می پراند تا به کار بنده رسیدگی کند.
در نداره جونم ،برو وایسا جلو اون آینه تا منم ببینم ، بیا این ظرفم بگیر .
یعنی همین جا باید وایسم ؟!
اوهوم ...
به اطرافم نگاهی می کنم ، می ایستم جلوی سنگ توالت ، زیپ شلوارم را چند بار باز و بسته
می کنم ، تا نصفه بیشتر پایین نمی آید ، گیر کرده به بند شرتم .
یکی داد می زند : آقا زود باش مردم معطلن .
آی ! آخ ! آهان ! بلاخره اومد پایین. معصومانه نگاهش می کنم ، با خواهش و التماس ! ببین! چشمهای منتظر همه به تو ! زودتر بشاش و همه رو راحت کن !
چند ثانیه صبر می کنم ، سعی می کنم نگاهم توی آینه نیفتد ، ضرف را در دستم عوض می کنم و شلوارم را از پشت بالاتر می کشم . اینجا امنیت نیست ، در و پیکر ندارد ، آدم باید مالش را بپاد . باز هم صبر می کنم ، فایده ای ندارد ، انگار که خشک شده باشد هیچ تکانی نمی خورد . نا امیدانه زیپ شلوار را بالا می کشم .
چی شد آقا ؟
نشد ! کی می تونم دوباره بیام ؟
امروز که دیگه وقت نیس ، فردا تا ساعت ده صب .
سرم را می اندازم توی گردنم و می آیم بیرون . زن دایی تا حالا کلی خرج کرده ، فقط هشت تا ساندیس خریده ، تا کارم رو بکنم و خلاص .
چی شد زن دایی جان؟
زن دایی به خدا هر کاری کردم نشد .
ای وای ... برو زن دایی جان ، یه بار دیگه سعی تُ بکن !
بابا زن دایی ! آدم می ره اون تو بند می شه ، حالا هم که باید فردا صب بیام .
پشت سرم آدمهایی می روند داخل و ده ثانیه بعد بی خیال ندارها ، یک ظرف لبریز شده می گذارند روی میز و می آیند بیرون !اصلا انگار که کارشان همین است ، معلوم نیست زن چندمشان است ، من هم مثل بچه گداهایی که با حسرت می چسبند به شیشه ، نگاهشان می کنم .
دیشب خواب می دیدم ، نشسته بودم توی دستشویی و یک عده آدم ایستاده بودند بالای سرم و هی می گفتند : بشاش ... بشاش... داخلشان ، مادر زن دایی را شناختم . هی می گفت : این بچه یه عیبیش هست!زمان ما از این چیز ها نبود !
خُب دایی جان ! امروز دیگه کارو تموم کن !
دایی شما چرا زحمت کشیدین ؟
زن دایی ت گفت : یکی باشه که ازش حساب ببری بهتره !
چی ! آخه دایی جان به این چیزا نیس که .
نه ، پس فکر کردی زن گرفتن الکیه !

سلام .
علیک سلام ، بیا این ظرفم بگیر ،دارویی که نخوردین ؟
نه ... نه ، فقط چند روز پیش شربت سینه خوردم .
مسکن داشت ؟
والا خبر ندارم .
پس باید مطمئن شین !
آخه ... ولی اون همکارتون ...
میل خودتونه ، ما فقط یه بار آزمایش می گیریم .
می آیم بیرون . از دایی خبری نیست . وقت نیست . فکر کنم دستشوئیم می آید .
دربست . شیشه را می دهد پایین .
کجا می ری آقا ؟
ایسگاه پنج .
بیا آقا ، کرایش هزار تومنه ها .
باشه ... کاپشنم را از زیرم بیرون می کشم . اگه ممکنه سریعتر .
می گوید:والا همه عجله دارن ، همه مشکل دارن ، بش فکر نکن !
می خوام آقا ، ولی نمی شه ، داره می ریزه .
پس موضوع آبرو وسطه !
دیگه عرصه داشت تنگ می شد . هی به خودم می گفتم : بش فکر نکن ، من ندارم ... من ... خیلی ممنون آقا ، همین جاست.
زنگ در را می زنم . می دانم که طول می کشد تا زن دایی بیاید و در را باز کند. توی این فرصت دکمه شلوارم را باز می کنم . دیگه طاقت ندارم . در باز می شود .
پس کو دایی ت ؟!
تا در دستشویی توی حیات می دوم .
آزمایش دادی ؟
تو رو خدا نگاه کن هر چه خوردم هدر رفت . اصلا این معضل اعتیاد مستقیمآبا ناموس آدم سروکار دارد.
آب آبادان خیلی شور شده است . آنقدر می خورم که دیگر جا ندارم .
بیا ببین همینه ؟
آره ... مسکن هم نداشته.
ایستاده ام جلوی آینه ، موهایم را صاف می کنم . باورم نمی شود !راه افتاد !بچه سالم است !
این گلوبولهای نمک از ساندیس بهتر است، اصلا برای همین است که هر چیز مفتی بی علت نیست!فعلا که سرعتش خوب است . تا حالا دقت نکرده بودم که رنگش می تواند اینقدر قشنگ و شفاف باشد ! اصلآ ، رنگ فقط زرد شاشی ! دارد به شمارش می افتد ، مثل نفس من !
ولی نه مثل اینکه خطر رفع شد ! همین قدر کافی است .
ظرف آزمایش را می گیرم دستم و با افتخار بیرون می آیم .
بفرمائید !
ظرف را می گذارد روی میز و می گوید : جواب آزمایش فردا می یاد ، تا یک ماه هم اعتبار داره .
خیلی ممنون آقا ... ببخشید آقا ! عقدم سی و یک روز دیگه ، روز عید فطره ، مشکلی که نیست ؟
نخیر جانم .
خُب خدارو شکر .
فقط ، محضر ازتون ایراد می گیره !
خب باید چی کار کنم ؟
هیچی ... دوباره آزمایش بدین !!
این را که گفت ، یک چیزی سر خورد پایین از توی شلوارم !
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31107< 26


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي